[our secret part9]
"خواهش میکنم جواب بده ات خواهش میکنم"،"باید باهات حرف بزنم، باید بهت توضیح بدم..." و پیامایی که تمام محتواشون جز نگرانی،التماس و عذر خواهی نبود.
البته که اون پیامها قرار نبود تغییری در حست نسبت به اولین عشقت به وجود بیاره؛ همچنان ازش متنفر بودی، با تمام وجودت و با تک تک سلول هات از اون پسر و هر چیزی که مربوط بهش بود تنفر داشتی.
- ببینم داری چی میخونی؟
با صدای هانا به خودت اومدی، سریع گوشیت رو خاموش کردی و کنارت روی مبل گذاشتی.
× هیچی...
- من احمقم ات؟
× چیز مهمی نیست
کنترل رو از روی میز برداشت و فیلم رو نگه داشت؛ این حرکتش باعث شد نگاهتو بهش بدی. انگشت اشارشو تهدید وار جلوی صورتت آورد و تکون داد، نگاهش جدیتشو نشون میداد. با لحن کمی عصبی شروع به صحبت کرد.
- هی منو ببین! قرار نیست بزارم حال خودتو با خوندن پیاما و دیدن عکساش بدتر کنی فهمیدی؟ و همینطور قرار نیست بهت اجازه بدم که توی اون کله پوچت فکر برگشتن یا حتی پیام دادن بهش پرورش پیدا کنه. متوجه شدی؟
خنده ای کرده و سرتو تکون دادی.
× میدونی وقتی عصبی میشی چقدر جذابی؟
- من جدی بودم!
×میدونم،نیاز نیست نگران باشی. من قصد همچین کاری رو ندارم هانا...
- خوبه.
لبخندی زد و جسمتو توی آغوشش کشید. فیلم رد پلی کرد و ادامه داد.
× حالا بدون نگرانی میتونیم ادامشو ببینیم.
ولی خب دروغ بود... حداقل کلمه "بدونِ نگرانی" در مورد تو صدق نمیکرد. نگران بودی، استرس داشتی و حتی میترسیدی ولی از چی؟ و چرا؟ حتی خودتم نمیدونستی! فقط یه حس عجیبی تهِ دلت وجود داشت. حسی که نمیدونستی چیه و این باعث نگرانیت میشد. یعنی هنوزم در اعماق دلت عاشق اون مرد بودی؟ نه امکان نداشت!
خودتو جمع کردی و بیشتر در آغوشش فرو رفتی؛ و تصمیم گرفتی حداقل برای یک ساعت ذهنتو از این مزخرفات خالی کنی...
••
شروع به قدم گذاشتن کردی. مکان ساکتی بود، ساکت و تاریک. تنها چیزی که میشنیدی صدای کفشات بود و نسیمی که هر از گاهی به جریان در میومد. دور خودت چرخی زدی... همه جا خالی بود، هر نقطه ای رو که نگاه میکردی وقتی سیاهی میدی و تاریکی؛ انگار توی یه چهار دیواری مشکی گیر افتاده بودی! تو ذهنت به دنبال دلیلی برای اینجا بودنت میگشتی که با صدای پای فردی که از پشت بهت نزدیک میشد، دست از این کارت برداشتی.
÷ ات...
صداش آهسته بود اما به خاطر اکو شدنش به خوبی میشد صاحب اون صدا رو تشخیص داد. بعد از صدا زدنت سرعت قدماش بیشتر شد، انگار داشت به سمتت میدوید...
#استری_کیدز #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
البته که اون پیامها قرار نبود تغییری در حست نسبت به اولین عشقت به وجود بیاره؛ همچنان ازش متنفر بودی، با تمام وجودت و با تک تک سلول هات از اون پسر و هر چیزی که مربوط بهش بود تنفر داشتی.
- ببینم داری چی میخونی؟
با صدای هانا به خودت اومدی، سریع گوشیت رو خاموش کردی و کنارت روی مبل گذاشتی.
× هیچی...
- من احمقم ات؟
× چیز مهمی نیست
کنترل رو از روی میز برداشت و فیلم رو نگه داشت؛ این حرکتش باعث شد نگاهتو بهش بدی. انگشت اشارشو تهدید وار جلوی صورتت آورد و تکون داد، نگاهش جدیتشو نشون میداد. با لحن کمی عصبی شروع به صحبت کرد.
- هی منو ببین! قرار نیست بزارم حال خودتو با خوندن پیاما و دیدن عکساش بدتر کنی فهمیدی؟ و همینطور قرار نیست بهت اجازه بدم که توی اون کله پوچت فکر برگشتن یا حتی پیام دادن بهش پرورش پیدا کنه. متوجه شدی؟
خنده ای کرده و سرتو تکون دادی.
× میدونی وقتی عصبی میشی چقدر جذابی؟
- من جدی بودم!
×میدونم،نیاز نیست نگران باشی. من قصد همچین کاری رو ندارم هانا...
- خوبه.
لبخندی زد و جسمتو توی آغوشش کشید. فیلم رد پلی کرد و ادامه داد.
× حالا بدون نگرانی میتونیم ادامشو ببینیم.
ولی خب دروغ بود... حداقل کلمه "بدونِ نگرانی" در مورد تو صدق نمیکرد. نگران بودی، استرس داشتی و حتی میترسیدی ولی از چی؟ و چرا؟ حتی خودتم نمیدونستی! فقط یه حس عجیبی تهِ دلت وجود داشت. حسی که نمیدونستی چیه و این باعث نگرانیت میشد. یعنی هنوزم در اعماق دلت عاشق اون مرد بودی؟ نه امکان نداشت!
خودتو جمع کردی و بیشتر در آغوشش فرو رفتی؛ و تصمیم گرفتی حداقل برای یک ساعت ذهنتو از این مزخرفات خالی کنی...
••
شروع به قدم گذاشتن کردی. مکان ساکتی بود، ساکت و تاریک. تنها چیزی که میشنیدی صدای کفشات بود و نسیمی که هر از گاهی به جریان در میومد. دور خودت چرخی زدی... همه جا خالی بود، هر نقطه ای رو که نگاه میکردی وقتی سیاهی میدی و تاریکی؛ انگار توی یه چهار دیواری مشکی گیر افتاده بودی! تو ذهنت به دنبال دلیلی برای اینجا بودنت میگشتی که با صدای پای فردی که از پشت بهت نزدیک میشد، دست از این کارت برداشتی.
÷ ات...
صداش آهسته بود اما به خاطر اکو شدنش به خوبی میشد صاحب اون صدا رو تشخیص داد. بعد از صدا زدنت سرعت قدماش بیشتر شد، انگار داشت به سمتت میدوید...
#استری_کیدز #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
۱۰.۱k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.